چسب کاری

ساخت وبلاگ

کاش می شد همه چیز را با چسب رازی به هم چسباند! دیگر نهایتا اگر چسب رازی نشد، با چسب نواری. ان هم اگر افاقه نکرد... چسب اپوکسی. و باز هم اگر نشد چسب یک دو سه. کاش همه چیز با چسب زدن درست می شد.

امروز تقریبا یک ساعت وقت گذاشتم و برگه ی کاغذ بستری عزیز در رسول را به هم چسب زدم. مادرم داشت خانه تکانی می کرد. برگه را نشانم داد و پرسید که ایا از مریض های من است؟ گفتم نه، مال وقتی است که عزیز را برده بودیم رسول. گفت اها. و برگه را پاره کرد که بریزد درون سطل. تو گویی با پاره کردن برگه، قلب مرا از هم گسست. با عصبانیت برگه را از دستش چنگ زدم و گفتم، به چه حقی....!

و یک ساعت بعدش داشتم برگه ی بستری را با چسب نواری به هم می چسباندم تا دوباره شکل اولش شود. خودم هم نمی دانم چرا. فقط می دانم در آن لحظه فقط چسباندن تکه پاره های آن کاغذ به هم ارامم می کرد. شاید کمکم می کرد بر خودم مسلط شوم. که حس کنم هنوز در این دنیا اختیاری هم دست من هست. که شاید احساس کنم، حداقل روی این ورق پاره ی لعنتی کنترل دارم. (که همان را هم ندارم.) حس می کردم با هر چسبی که به زور نثار آن ورق پاره می کنم یک سال دارم به عمر عزیز اضافه می کنم. عزیزی که فکر می کنم بیشتر از چهار سال است ندیدمش.

روز چسب کاری، روز پدر هم بود. موقعی که بابا حسن داشت کاغذ کادوی زیرپوشش را باز می کرد، اشک هایم را می دیدم. در قلبم می ریختند. به خود نهیب می زدم، روز پدر بعدی معلوم نیست کی کجا باشد. و دستم را بردم لا به لای موهای همیشه سیاهش. مثلا چسب نمی تواند مرا تا اخر خط به بابا حسن وصل نگه دارد؟ پس اصلا چسب به چه دردی می خورد.

زندگی ام شده همین. دستی مدام کاغذ ها را پاره پوره می کند و گرگی آن ها را می درد، و من خوش خیالانه چسب نواری به دست نشسته ام بین تلی از کاغذ هایی که هیچ جوره برای چسب کاری چفت و جور نمی شوند. هیچ وقت.

غافل از اینکه گاه حتی چسب یک دو سه هم این جنون را افاقه نمی کند.

پ.ن. ورق پاره ی چسب مالی شده را گذاشتم لا به لای دفترچه خاطراتم.

پ.ن. سقوط هواپیما را چی؟ آن را هم نمی شود چسب زد؟ مثلا یک طوری چسب بزنیم که هواپیما ها با هیچ موشکی هم سقوط نکنند. نمی شد؟

گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 284 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 14:53