هواپیمای دوباره

ساخت وبلاگ

اپیزود صفر. پیش در امد. "با هم باید برویم تنهایی از پسش بر نمی آیم." "با هواپیما می رویم؟" "آره." "ولی من فکر می کنم نمی توانم سوار هواپیما شوم. سوار نشدم. خیلی وقت است." "عجب یعنی چه این مسخره بازی هات چیه در میاری!!!"

-------

اپیزود اول. رفت. مامان نمی فهمد چرا صبح روز پروازش، در خواب و بیداری تلاش های مذبوحانه ای می کنم تا یادش بدهم از اسکایپ استفاده کند. آن هم منی که حوصله ی یاد دادن هیچ چیز را به هیچ بنی بشری ندارم. در حالی که دیرش شده صدایش را بالا می برد و دعوام می کند، "اصلا من نخوام اسکایپ داشته باشم کی رو باید ببینم. بهت می گم ولش کن دیرم شده."

زیر لب می گویم:"اخر انجا موبایل نداری که تماس بگیریم. باید راه ارتباطی داشته باشیم."

-------

اپیزود دوم. برگشت. برای بار حداقل بیستم، سوای بیست بار دیگری که در تماس ها و پیام ها یاداوری کرده ام، قبل خواب بهش تکست می دهم، "فردا وقتی هواپیما پرید خبر بده."

صبح بیدار می شوم. پیام داده:"چشم عزیزم. خبر می دم. نمی دونم چرا اینقدر حساس شدی!"

-------

مامان رفت و بر گشت. سلامت. من می دانستم چرا آن احساس ها را داشتم. هرچند که جای تاسفش باقی است که چرا مادرم نباید بداند. نمی گویم جای سوالش باقی است که آن هم به شانه ی خودم است. صرفا جای تاسفش باقی است. منتها چیزی که خودم هم نمی دانم این است که چرا الآن بعد از سه روز، باید با یاداوری اپیزود هایی که با شخم زدن مغزم پشت هم ردیفشان کرده ام، اشک هام سر بخورند و هق هقم بگیرد. بعد از سه روز که سالم و سلامت کنارم خوابیده است. چرا الان گریه می کنم؟ کامپایلیشن ارور؟

گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 54 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 15:53