گروه 5+2

ساخت وبلاگ
می خواستم پایان نامه را بدهم صحافی.تقدیمی ها را، واو به واو، طی یک سال اخیر در همین گرگ و میش شب ردیف کرده بودم. دقیقا می دانستم به چه کسانی و به چه علتی.الکی که نبود، یک سال شب ها نخوابیدم و مثل کرم خاکی در رخت خواب به خود لولیدم بلکه بتوانم بالاخره بخش تقدیمی ها را قلم بزنم. ورقش می زدم، ریوایز نهایی قبل صحافی. رسیدم به صفحه ی شما دو تا. آه کشیدم. با سوز مغز استخوان. با آتش پشت پرده ی چشم. و بغض کردم. آخر سهم تو از این دنیا باید بیشتر از یک صفحه، بیشتر از چند واژه ی دست و پا شکسته و ناشیانه ی پایان نامه ی من می بود.... دوستی دارم، خطابم می کند سخن. می گوید تو سخن دانی.... کجا بودی که ببینی سخن دان چگونه در توصیف غمتان به صرافت افتاده بود. مثل عنکبوتی در تار تنیده ی خودش..تو کجانی؟ لا به لای شیرازه ی پایان نامه ی من قایم شدی؟ گروه 5+2...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 13:36

"و در پایان هر کدام از ما اهنگ رنج کشیدن خودش را دارد."رنج که چه عرض کنم. آهنگ زجر کشیدن...و داشتم فکر می کردم به این منیت پوشالی و اهنگ زجریدن و رنجیدنش.اهنگ زجر کشیدن من شاید از هفده سالگی به اینور، به سان حارصه ی شتری تشنه در بیابانی بی انتها بود که خارش را در بیابانش یافت و تا به اخر عمر با خون خودش مکید، رنجید، زجرید، گریید. تنها. و همه گفتند، خوب است، خب شتر است خار دوست دارد.غم تو چیست؟ این غم چیست که هرچه خون خودم را می مکم نه سیر می شوم و نه خواهم مرد؟هی. تو. لا به لای خار های خوشمزه ی بیابانی عزیزکم؟ گروه 5+2...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 14:55

به مادرم پونه ی کوهی پیشکش کرده اند. و داشتم دنبال آسیاب می گشتم که آسیابش کنم، که یادم افتاد، آخ! حداقل یک ماه است که ماست و پونه را با بی خیالی و بدون درد کوفت کرده ام.پس مغزم تصمیم گرفت روی ویدیوی رقص ایرانی سمانه، به بهانه اینکه شبیه پونه است قفلی بزند و تمام جمعه شب را به گریه بگذراند که عوض این یک ماه در بیاید. می بینید؟ پونه الان درون تبلت من زنده است، ورجه وورجه می کند با صدای گرم منصور، عشوه می اید، لبخند افتابگردانی می زند و لگن و کمرش را متبحرانه و ناز تکان می دهد طوری که کشته می دهد و اکنون سقوط هواپیما دیگر کابوسی بیش نیست. خودش است... صد بار، دقیقا صد بار ویدیو را نگاه کردم. این همان پونه است! و حتی برنامه نویس است. کد می زند. لباس های چروک می پوشد، و لبخندش ساده ترین زیبایی دنیاست. بدجور بوی خودش را می دهد. درست مثل وقتی که درب کیسه ی پونه های پیشکشی را باز کردم و تا منتهای وجود سرم را داخل کیسه بردم تا گیاه را شناسایی کنم و بلند بلند پرسیدم :"اینا پونه است؟"پونه است عزیزم. پونه است. و مامان دعوام کرد، گفت مگر خُلی الان نفست می گیرد کله ات را بردی داخل کیسه ی پونه و دم می زنی. باید دم بزنم، باید سرم را ببرم توی کیسه و تقلا کنم. تو فراموش نخواهی شد گل پونه. باران می بارد. رعد و برق پاییز را دیدم. در اغوشم بگیر. طوری که با بوی تند پونه از هوش بروم. گروه 5+2...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 23:44

رازها انواع مختلفی دارند...گاه مثل مال غزال، عیان در عیان، که یکهو بی مقدمه بر می گردد می گوید، یه چیزی بهت می گم ولی به هیشکی نگو.و گاه مثل مال مهسا، پنهان در عیان، که می گوید "همان کشیک و شیفتای همیشگی" ولی از لا به لای همان شیفت ها تور عروس بیرون می زند.گاهی مثل مال ملیکا، پنهان در پنهان، که وقتی تا خرخره و ساعد در گل فرو رفته ام درباره ی تایپ ضایعات پوستی قرمز مریض بحث می کند، ولی عروسک یحتمل سفید نونوار در دست دخترک را فراموش می کند. و گاه مثل مال من . عیان در پنهان.شما دو نفر. با هر دویتان هستم! شما راز عیان در پنهان من بودید. و هستید. پنهانتان کردم که هضمتان کنم. (پنهان کردم؟ مطمئن نیستم. بهتر می دانم که سکوت کردم. من سکوتتان کردم.) و نشد. پس چنان غذایی که بر دل مانده بالایتان اوردم. جالب بود!! که بالا می اوردم و عق می زدم ولی همه چیز طبیعی بود! می دانی کسی که دارد در کاسه ی دستشویی عق می زند، به خصوص اگر موهای بلندی داشته باشد، دوست تر می دارد دستی موهایش را از پشت بگیرد که موهایش استفراغی نشود. منتها من از همان کودکی موسم استفراغ هام، دعوا می شدم که دقت کنم استفراغ روی گل های قالی دست بافت نریزد، و بدوم به سمت دستشویی که گند کمتری به بار بیاورم، و صدای کمتری ایجاد کنم و موهایم هم اگر استفراغی شد اشکالی ندارد و نهایتا خودم هم پشت سر خودم سیفون را بکشم و سنگ را هم بشویم و تهویه را هم بزنم که بوی ترش اسید را سریع تر بکشد و ببرد و گم و گور کند. این بار هم خیال واهی بود که با استفراغ دلم سبک می شود. پس بد تر شد.و حال دیگر نمی دانم باید چه کنم. نمی دانم. به تکه استفراغی که قی کرده ام نگاه می کنم، و فکر دوباره بلعیدنش حال خودم را هم خراب می کند.که البته این هم خودش سبکی از گروه 5+2...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 23:44

اپیزود صفر. پیش در امد. "با هم باید برویم تنهایی از پسش بر نمی آیم." "با هواپیما می رویم؟" "آره." "ولی من فکر می کنم نمی توانم سوار هواپیما شوم. سوار نشدم. خیلی وقت است." "عجب یعنی چه این مسخره بازی هات چیه در میاری!!!"-------اپیزود اول. رفت. مامان نمی فهمد چرا صبح روز پروازش، در خواب و بیداری تلاش های مذبوحانه ای می کنم تا یادش بدهم از اسکایپ استفاده کند. آن هم منی که حوصله ی یاد دادن هیچ چیز را به هیچ بنی بشری ندارم. در حالی که دیرش شده صدایش را بالا می برد و دعوام می کند، "اصلا من نخوام اسکایپ داشته باشم کی رو باید ببینم. بهت می گم ولش کن دیرم شده."زیر لب می گویم:"اخر انجا موبایل نداری که تماس بگیریم. باید راه ارتباطی داشته باشیم."-------اپیزود دوم. برگشت. برای بار حداقل بیستم، سوای بیست بار دیگری که در تماس ها و پیام ها یاداوری کرده ام، قبل خواب بهش تکست می دهم، "فردا وقتی هواپیما پرید خبر بده." صبح بیدار می شوم. پیام داده:"چشم عزیزم. خبر می دم. نمی دونم چرا اینقدر حساس شدی!"-------مامان رفت و بر گشت. سلامت. من می دانستم چرا آن احساس ها را داشتم. هرچند که جای تاسفش باقی است که چرا مادرم نباید بداند. نمی گویم جای سوالش باقی است که آن هم به شانه ی خودم است. صرفا جای تاسفش باقی است. منتها چیزی که خودم هم نمی دانم این است که چرا الآن بعد از سه روز، باید با یاداوری اپیزود هایی که با شخم زدن مغزم پشت هم ردیفشان کرده ام، اشک هام سر بخورند و هق هقم بگیرد. بعد از سه روز که سالم و سلامت کنارم خوابیده است. چرا الان گریه می کنم؟ کامپایلیشن ارور؟ گروه 5+2...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 53 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 15:53

به اینجایش که می رسم، با خودم فکر میکنم هیچ وقت در زندگانی ام اینقدر با فلسفه ی زیستن به مشکل نخورده بودم.چند ماه می گذرد،دوباره می آیم که بنویسم هیچ وقت در زندگانی ام اینقدر با فلسفه ی زیستن به مشکل نخورده بودم، ماه های قبل تر که لامصب واقعا چیزی نبود!نا امید نیستم. ولی نمی دانم به چه چیز هم باید امید داشته باشم. در تکه پاره ای خواندم، جهنم آنجایی است که مردمانش به امید باور ندارند. در آن دنیای فرضی، خودم را می بینم که یک لنگم در جهنم و یک لنگم در بهشت است. بین این دو کش می آیم در حال که غریو می کنم :"اصلا حالا چرا باید سر داشتن یا نداشتن امید بحث کنیم؟ که چه؟" و جهنمی ها و بهشتی ها پوکر فیس نگاهم می کنند و لختی بعد مجدد به سر و کله ی هم می کوبند. "که چه" زیاد گفتم عزیزم. "که چه" زیاد گفتم. اشتباهی بود که دکمه ی غلط کردم ندارد. حال من ماندم و گلستانی از که چه های نورسته، این غنچه های در حال باز شدنم، هر کدام با عطر و رنگی متفاوت. می بینی؟ سیاه چاله است. هر بار به خودم نهیب می زنم به سلامتی به تهش رسیدیم. و انتهایی وجود ندارد....و وای بر احوال سیاه چاله ای مات و بی انتها.تو هم نمی دانم کدام میلانش نشسته ای و به ریش من می خندی. گروه 5+2...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:10

رفتنت خوبی هم داشت. آن هایی که هستند رفته اند، تو ولی کماکان هستی. پر رنگ. با من لباس فارغ التحصیلی می پوشی. با هم سوگند می خوانیم. با هم پزشک می شویم.

گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:10

"زیر دریایی تایتان که برای بازدید از بقایای کشتی تایتانیک به اعماق آب های اطلس سفر کرده بود، به احتمال زیاد از همان لحظات نخست سفر، دچار درون پاشی شده است.وقتی زیر دریایی دچار درون پاشی می شود، بدنه آن با سرعتی معادل ۲۴۰۰ کیلومتر در ساعت به سمت داخل حرکت می کند که یعنی حدود ۶۷۰ متر در ثانیه. این زیر دریایی در عرض کمتر از یک میلی ثانیه، به طور کامل از بین رفته است.مغز انسان نیز به طور غریزی، حدود ۲۵ میلی ثانیه طول می کشد تا به محرک پاسخ دهد. واکنش بدن انسان در بهترین حالت ۱۵۰ میلی ثانیه است.مقایسه ی این زمان ها نشان می دهد که هر پنج سر نشین این زیردریایی پیش از آنکه متوجه بشوند چه اتفاقی در حال افتادن است، جان خود را از دست دادند.".این تمام آنچه بود که دوست داشتم پس از خبر سقوط ای تی آر آسمان یاسوج و شلیک به هواپیمای اوکراینی ۷۵۲ بخوانم! خیلی سعی کردم با چنین جنس منطقی جلوی کابوس های یک در میانم را بگیرم. که بتوانم بخوابم ولی فقط یک شب دیگر در هواپیما ها سقوط نکنم.منتها در عوض چه خواندم؟که احتمالش هست بازمانده ها در بین یخ های دنا هنوز زنده باشند! که نمی دانم فلان ساعت طول می کشد که اگر تیم نجات بهشان نرسد، زنده ها کامل منجمد شوند! و من دعا می کردم با خودت دستکش و کلاه گرم برده باشی و به بار تحویل نداده باشی! و اینکه فاصله ی بین موشک اول و دوم، سی ثانیه بوده است! و فاصله ی از کار افتادن جعبه ی سیاه پس از اصابت موشک اول نوزده ثانیه! و دعا می کردم صندلی ریرا و پریسا یا پونه و آرش برای آغوش گرفتن نوزده ثانیه ای شان کافی و راحت بوده باشد....نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم! لعنتی. نمی توانم جلوی اشک های گرمم را در آغاز گرمای تیرماهی بگیرم........! در پذیرایی افتاده ام روی تشک و حج گروه 5+2...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:10

ارزشی میگوید، جمعش کنید شورش را در اوردید، نمی شود که عید نداشته باشیم! من فقط یک سوال می پرسم و بعد خفه می میرم، چه طور است که شده هزار و چهارصد و نمی دانم چند سال محرم ها و صفر ها (که یعنی دقیقا دو ماه تمام از سال و سر انگشتی بگیریم یک ششم از کل عمرمان) سیاه پوش باشیم و مملکت را وادار به افسرده نمایی کنیم؟ این ما نیستیم که شورش را در اوردیم. شورش را شما لعنت حرام باد ها یک عمر است که در اوردید. ما فقط کریستال نمک شده ایم. محلول فوق اشباع از شوری کثافت نمکتان.سیاه پوش شوید، ای آنان که ملتی را سیاه پوش کردید. قطره های خون سرخ سلاخی ای که امسال برپا کردید، با چهارده هزار سال روز و شب عزاداری هم از خاک این مملکت زدوده نمی شود.بلند در خانه می پرسم، گویید به نوروز که امسال نیاید؟پدرم می گوید آری نیاید.مادرم در حال آب کشیدن ظرف ها می گوید، بیاید، منتها متفاوت.می گویم: من نمی خواهم پیام تبریک بفرستم. به هیچ کس.تحویلم می دهد، بفرست، ولی با آرزوی رهایی! برای آزادی ایران.می خواهم آرزویی کنم که مشابهش را هیچ وقت برای کسی نخواستم، حتی برای دشمنم.کاش مرگ شما ضحاک صفتان را ببینم. امسال.نوروز مبارک. بگو پنیر و بمیر.امسال بر مقبره ی نداشته تان (به راستی فکر می کنید در خاک مقدس سرزمینم جایی هست که کثافت وجودتان را بتوان در آن جای داد؟) می رقصم و شیرینی پخش می کنم.و من آن روز را انتظار می کشم... حتی روزی که.. نباشم.خون می چکد از خاک شهیدان وطن وای... ای وای وطن.. وای وطن.. وای وطن.. واااااااااااای. گروه 5+2...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت: 14:24

یک آن به خودم امدم و فهمیدم دیگر دلم هیچ کدامشان را نمی خواست. دقیقا. هیچ. کدامشان. را...عروسک هایم را می گویم. همان هایی که سال ها برای گلچین کردنشان وقت گذاشتم. حال همه شان بدجور توی ذوقم می زنند. مثل یک بازیچه.ولی در عمل چه می کنم؟ هیچ. براشان در استکان چینی با طرح گل عباسی چای دم می کنم. می گویم به به چه قدر خوشحالم که مجدد می بینمتان! چای می نوشید؟ تازه دم است. حبه قند هم بردارید. چه قدر به نشست و برخاست با شما افتخار می کنم عروسک محترم عزیزم. چه دامن چین چینی زیبایی دارید. و سه نقطه. که یعنی در عمل هنوز دارم به خاله بازی ادامه می دهم.منتها دوست دارم مدادرنگی بردارم، یا یک دایره ی کامل و بی نقص دور خودم بکشم یا یک خط بطلان روی همه شان. بگویم بفرمایید. همه چیز تمام شد. شما را به خیر و ما را به سلامت. بروید خودتان با خودتان خاله بازی کنید، من بعد هر چه قدر دوست دارید برای هم چای بریزید، صحبت کنید، گل بگویید و گل بشنوید. ولی من دیگر حوصله اش را ندارم. از ما گذشته...می دانی خنده دارش چیست؟ اینکه من آنقدر فنی عروسک بازی می کنم که کسی نمی فهمد منم بازی هستم. منتها درست وقتی مغزم فرمان می دهد تمامش کن، همه یادشان می آید عه یک استکان لاله عباسی خالی مانده. و بعدش به زور به زور به زور برایم پرش می کنند. که من دیگر لب نمی زنم.گاه با خودم می گویم کاش همان موقعی که استکان به دست بودم چند باری هم مرا خاله و مامان جون و عزیز جون صدا می زدید که به کل تصمیم نگیرم اعتقادم را به استکان های لاله عباسی از دست بدهم و بزنم زیرش. کاش گاهی ته استکان مرا هم نگاه می کردید که بدجوری خالی شده و واهی منتظرم کسی استکان لب پر شده ام (که ترکش را سمت خود پنهان می کنم) را شاید قطره ای پر کند. نه که دستم گروه 5+2...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 81 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 4:51