داستان عروسک ها اپیزود اخر

ساخت وبلاگ

یک آن به خودم امدم و فهمیدم دیگر دلم هیچ کدامشان را نمی خواست. دقیقا. هیچ. کدامشان. را...

عروسک هایم را می گویم. همان هایی که سال ها برای گلچین کردنشان وقت گذاشتم. حال همه شان بدجور توی ذوقم می زنند. مثل یک بازیچه.

ولی در عمل چه می کنم؟ هیچ. براشان در استکان چینی با طرح گل عباسی چای دم می کنم. می گویم به به چه قدر خوشحالم که مجدد می بینمتان! چای می نوشید؟ تازه دم است. حبه قند هم بردارید. چه قدر به نشست و برخاست با شما افتخار می کنم عروسک محترم عزیزم. چه دامن چین چینی زیبایی دارید. و سه نقطه. که یعنی در عمل هنوز دارم به خاله بازی ادامه می دهم.

منتها دوست دارم مدادرنگی بردارم، یا یک دایره ی کامل و بی نقص دور خودم بکشم یا یک خط بطلان روی همه شان. بگویم بفرمایید. همه چیز تمام شد. شما را به خیر و ما را به سلامت. بروید خودتان با خودتان خاله بازی کنید، من بعد هر چه قدر دوست دارید برای هم چای بریزید، صحبت کنید، گل بگویید و گل بشنوید. ولی من دیگر حوصله اش را ندارم. از ما گذشته...

می دانی خنده دارش چیست؟ اینکه من آنقدر فنی عروسک بازی می کنم که کسی نمی فهمد منم بازی هستم. منتها درست وقتی مغزم فرمان می دهد تمامش کن، همه یادشان می آید عه یک استکان لاله عباسی خالی مانده. و بعدش به زور به زور به زور برایم پرش می کنند. که من دیگر لب نمی زنم.

گاه با خودم می گویم کاش همان موقعی که استکان به دست بودم چند باری هم مرا خاله و مامان جون و عزیز جون صدا می زدید که به کل تصمیم نگیرم اعتقادم را به استکان های لاله عباسی از دست بدهم و بزنم زیرش. کاش گاهی ته استکان مرا هم نگاه می کردید که بدجوری خالی شده و واهی منتظرم کسی استکان لب پر شده ام (که ترکش را سمت خود پنهان می کنم) را شاید قطره ای پر کند. نه که دستم شکسته باشد. طبیعتا خودم هم می توانم استکان را پر کنم. ولی هرکسی عروسک بازی کرده باشد می داند. صفایش به این است که برایت چای بریزند.

تو هم اتفاقا عروسکم بودی. دقیقا یکی از آن خوشگل عینکی هاش. از آن سوگلی ها لپ گلی ها. نمی دانم.... بنویسم یا ننویسم؟ می خواستم بگویم، تو اگر قول بدهی پیدا شوی، خاله بازی می کنیم و قطعا در استکان لاله عباسی دار چایی می نوشیم و شیرینی کشمشی می خوریم. ولی جمله ای در گوشم زنگ زد، واقعا حوصله ی خاله بازی داری؟ از ما گذشته... از ما گذشته... از ما گذشته...

تو دیگر لا به لای عروسک ها نیستی. من هم دیگر ادم خاله بازی نیستم. باید جای دیگری پیدایت کنم.

پ.ن. احتمال دیگری هم هست، هیچ کس مقصر نیست. خدا من و عروسک ها را برای هم نگاه دارد. تنها مقصر آن استکان لامصب شکسته است. پرش می کنند، تا سرم را بر می گردانم خالی شده. دلم شکسته عزیزم. مثل همان ترک پنهانی استکان که کاری است. دلم بدجور شکسته.

پ.ن. زندگی هم یک خاله بازی به وسعت طول عمر است. نگو نمی دانستی....

گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 81 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 4:51