آشیانه و سفینه

ساخت وبلاگ

از همه بیشتر nicu حالم را به هم می زند. آخر ما هم این شکلی بودیم روزی. مفلوک های بی اختیار بدبخت بی دفاع بی خبر از همهمه ی پوچ دنیا. ببین حالا هر کدام در مسیر به اصطلاح ویژه ی خود عجب کثافت هایی شده ایم. Nicu را که می بینم تمام زیر و بم آنچه به هم بافته ایم جلوی چشمانم رنگ می بازد و عق می زنم.

یکی شان دیشب مرد. انگشت مورچه ای اش را فشار می دادم. جسدش را تجسس می کردم. یک چیزی درونم می گفت نکن گناه دارد، ولی خب گناهی نداشت. چون زنده نبود! صرفا مغزم بود که شر و ور می بافید. زیر لب با خودم می گفتم، می بینی؟ تنها مرگ است که خیانت نمی کند. مثلا این بی نوا هرگز نمی فهمد که دارم بند انگشتت را خرد می کنم. قیافه ی مسخره ای داشت. سرد، کبود ولی خوش بخت. مثل تو. 

تو اگر بودی چه طور؟ فکر نمی کنم دست این پسر را تا حالا کسی گرفته بود، من اولین و اخرین کسی بودم که دستش را گرفتم. ولی تو اگر بودی چه؟ اخر تو قبلا هم دست مرا گرفته بودی. تو اگر بودی، وقتی دستت را می گرفتم...  یادت می امد گرمای دست چه معنایی دارد؟ یا تو هم مثل او یک تکه گوشت خوش بخت و رها می شدی؟

هر وقت فهمیدم چرا مرگ های nicu این قدر خوشحالم می کند به تو هم خواهم گفت.

گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1400 ساعت: 14:41