پوپک

ساخت وبلاگ

یک سال و نیم است از پوپک فرار می کنم.

تا بالاخره دو هفته پیش استاد کتاب را جلویم باز کرد و گفت: بزن، پوپک!

می خواستم بگویم، استاد آخر یک سال و نیم پیش پوپک را تمام کردیم.

نگفتم..

 

گفت چه طور بود؟ خوشت آمد؟ شنیده بودی؟

خودم را زدم به در بی خیالی و گفتم من را که می دانید.. جان به جانم کنند قطعه ی غمگین دوست دارم.

گفت آخر غمش که غم مادر مردگی نیست.

خواستم بگویم نه غم مادر مردگی نیست... ولی بوی مرگ می دهد.

نگفتم..

استاد زمزمه کرد: غم عشق است. 

 

اگر او می دانست هر میزان پوپک یک سیخ داغ است که به چشمانم فرو می رود و از قلبم بیرون می زند، هیچ وقت آن هشت کتاب لعنتی را دوباره پیش رویم باز نمی کرد.

شاید هم راهش این است عزیزم،

رویارویی دوباره. با غم های گرانولوماتوز. باز کردن گره ها. ادای دین به آهنگی که اشک هایت تا ابد وامدارش هستند.

دوره کردن لحظه هایی که زور زدی فراموش شان کنی.

پوپک دوباره.

 

 

 

گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:53