بلیط یک بار مصرفم را برایت آتش زدم

ساخت وبلاگ
می دانی..

گاهی به این فکر می کنم،

کاش جایمان عوض بدل می شد. یحتمل تو خیلی بهتر از من بلد بودی زندگی کنی.

زندگی چندان هم آش دهان سوزی نیست. 

 

این روز ها استادمان می آید از مُرده ها حرف می زند. 

فهمیده ام اگر خودکشی هم کنی و توی جیبت نامه بگذاری که " لامصب ها راحتم بگذارید"، باز هم کسی چنین نمی کند. در عوض جسدت را کلی سیخ کاری می کنند و می کاوند. اینجا بعد از مرگ هم ولت نمی کنند. تو این را می دانستی ای بلا گرفته ی آتش پاره؟

آره. آدم همان باید برود روی کوه دنا بمیرد، تا شاید بالاخره توی این دنیا کسی کاریش نداشته باشد.

راستی تو الآن آنجایی؟ روی کوه دنایی..؟

 

بیا برایت خاطره تعریف کنم.

می دانی چهارشنبه چه خبر بود؟

سوم بهمن بود.

رفتم اسمم را در لیست سالن تشریح پزشکی قانونی نوشتم. می گویند هیچ کس اجازه ی ورود ندارد، مگر دانشجو های پزشکی، یک بار در کل عمرشان. 

رو به دوستانم که ظاهر بی خیالم را نظاره گر بودند، گفتم: "هاه مگر چیست ترسو ها. بیایید برویم. مرده است دیگر."

ملیکا گفت:" نکن. آب قند لازم می شوی ها. به هم می ریزی ها."

توی دلم گفتم بیشتر از این؟ تهش چه می خواهد بشود.

و ملیکا را مطمئن کردم: "مرده ها شبیه کنده ی درختند... ترس ندارد!"

می دانی با خودم فکر می کنم، اگر بروم از نزدیک لختی با مرده ای چیزی ور بروم، شاید درست شود. با خودم فکر می کنم این شاید درکش را راحت تر کند و دیگر حس نکنم که یکی از مساله های فضایی وست غفاری ست که پای تخته می نوشت و هیچ وقت نمی فهمیدم. اصلا شاید بتوانم ازشان بپرسم تو کجایی. شاید... شاید... چه می دانم. نشانی ات را به من بدهند. شاید اصلا به من هم گفتند آقا ما یک جای خالی داریم، وسایلت را جمع کن تو هم بیا پیش خودمان.

تازه استاد گفت اگر بتوانم جمود مفصل آرنج یکی از نعش ها را از بین ببرم، یک سکه جایزه می دهد. 

گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 158 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 21:36