من نرد ها را دوست دارم

ساخت وبلاگ
نیکا امروز جزوه ی تاریخ یا تمدن -یا هر چیزی که هست- را در دست داشت و اندکی قبل از امتحان زیر لب، بغل گوشم تند تند تکرار می کرد.

- می دونی چرا به تنگه ی جبل الطارق می گن جبل الطارق؟

داشتم در ذهنم "طارق!" "طارق!" را تکرار می کردم بلکه به  نتیجه ای برسم.

شروع کرد به توضیح دادن.

آره داشتم به حرف هایش گوش می کردم. که چرا به تنگه ی جبل الطارق می گویند جبل الطارق. حقیقتش نمی دانم به هر حال یا طارق فتحش کرده، یا طارق را انداختند توی آن تنگه تا سر حد مرگ جان بدهد یا طارق دستور داده عملیاتی بر روی آن تنگه بزنند یا هرچه. گوشم با نیکا بود ولی هوش و حواسم رفته بود لای روز های سوم راهنمایی.

 

به نیکا لبخند می زدم و سر تکان می دادم، ولی پرت شده بودم توی آن روزی که کنار کمد طبقه ی سه بودیم و ادبیات می خواندی.

یادت هست ادبیات های کیانیان را؟ کابوس بود. داشتی تند تند کنار گوشم دوره می کردی. دقیقا مثل نیکا. با همین لحن نیکا. در راهرو گویی بمب ترکیده بود. گرم بود. بچه ها بی قرار بودند و غریو و همهمه همه جا را گرفته بود. من کتابم را بسته بودم و فاتحه ی ادبیات کیانیان را به کل خوانده بودم. دست هایم را کول طوری فرو کرده بودم داخل آن خورجینی که به عنوان جیب برایمان دوخته بودند و عجیب حس راحتی می داد. پایم را از زانو خم کرده بودم و تکیه داده بودم به کمد. هر از چند گاهی پای تکیه گاهم را عوض می کردم.

تو منتها گوشت بدهکار نبود، رها نمی کردی. تا آخرین لحظه آن دفتر (آبی- سفید بود؟) را گرفته بودی و فرو می کردی توی مغز من و خودت. به کمد تکیه زده بودیم و برایم تکرار می کردی که تاریخ جهان گشا مال کیست و مسعود سعد سلمان در زندان چه نوشت و "وَسَمَ" یعنی داغدار کردن یا نشان دار کردن. چند تا از بچه ها از شدت استرس به گریه افتاده بودند. 

 

دوباره بر گشتم به دنیای امروز. نیکا این بار خاموش شده بود و حالا با صدای آرام، زیرلبی زمزمه می کرد. احتمالا موضوع تنگه ی جبل الطارق را یک جوری با خودش حل کرده بود. رفتم خداحافظی کنم. داشت می خواند و دور خودش می چرخید.

با مشت زدم به شانه اش که: "یارو می دانستی چه قدر جذاب می شوی، وقتی تاریخ می خوانی؟"

سرش را از لای جزوه آورد بیرون و گفت:"اوهو؟"

گفتم: "همیشه تاریخ بخوان!"

خندید...

گفتم: "آره. مثل نرد ها."

فکر کرد فحشی چیزی دادم، در آمد که "ای بابا. نرد ها؟"

جواب دادم: "نرد ها. خرخون های جذاب. همان ها که مو را از ماست می کشند بیرون. از آن ها که بهشان رشک می بری و دوست داری تا آخر دنیا بنشینی درس خواندنشان را تماشا کنی. همان ها که درس خواندنشان چشم نواز است."

و با نیکا دست دادم و توی دلم، اضافه کردم: "مثل هرمیون." "مثل دالی."

 

من که نفهمیدم بالاخره چرا به جبل الطارق می گویند جبل الطارق. ولی تو احیانا... لای جزوه های نیکا نبودی؟ جبل؟ یعنی کوه دیگر؟ مگر نه؟ تو آنجایی...؟

گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 150 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 21:36