از قصّه ی تو بعد ِ «یکی که نبود» ها

ساخت وبلاگ

به من بگو تا کجای این دنیا را باید غرق سیاهی کنم؟

تا کجا... و تا چند...

حتی در اینترنت نوشته وقتی می گوییم سیاه، با یک طیف وسیع از رنگ ها طرفیم. نوشته حتی سیاه هم یک رنگ مطلق نیست، طیف دارد.

مثلا یک سیاه هست؛ سیاه آبنوسی... می گویند دیدنش تو را می برد کنار پوسته ی سیاه درخت های خرمالو. لابد از همان درخت خرمالو هایی که کلاغ ها نوک شان را در گوشت نارنجی خرمالو هایش فرو می کنند و قار می زنند.

یک سیاه دیگر هست؛ سیاه استخوانی... نوشته در زمان قدیم، وقتی انسان های اولیه استخوان را ساعت ها بر روی آتش می سوزانده اند، استخوان بالاخره دست از مقاومت بر می داشته و سفیدش را با سیاهی عوض می کرده.

یا مثلا، سیاه ذغال سنگی... مثل زمانی که ساعت ها توی یک معدن ذغال سنگ باشی و با تیشه بیفتی به جان سنگ های کوه. بکوبی و بتراشی و متلاشی کنی... و هر بار ذغال سنگ بیشتری، هر بار سیاهی بیشتری را از دل کوه دربیاوری بیرون. و تعجب کنی که چرا تمام نمی شود. چرا سیاهی تمام نمی شود... چرا هر چه بیشتر تیشه می زنی، سیاهی بیشتری دامانت را می گیرد.

اصلا به من بگو، به نظرت کدام یک ازین سیاه ها، بیشتر به نبودنت می آید؟

دنیای بدون تو، کدام سیاه است؟

بروم کنار کلاغ های درخت خرمالو قار بزنم؟ بروم استخوانم را بر آتش بگیرم؟ یا بروم و ساعت ها تیشه به معدن ذغال سنگ بکوبم؟

تو کدامشانی؟ تو کجایی...

 

 

 

حس می کنی گرفته دلت از هر آنچه نیست،

می خواهــی آسمـــــان را  بالا بیـــــــاوری...

گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397 ساعت: 14:31